ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ......
وقتی میخوام از نبودن ومرگ بنویسم دلم میلرزه ...حرف زدن
ازمرگ همونقدرسخته که حس کردن وباهاش کناراومدن ..امروز عزیزی رو ازدست
دادم درحقیقت ازدست دادیم موذن قدیمی اولین مسجدشهرمون ...موذنی که تمام
سالها کودکیم تا ابتدای جوونیم رو باصدای اذان اون بیدارشدم موذن پیری که
تن صداش و اذان گفتنش برای من و ماهایی که باهاش خوگرفته بودیم کمتراز اذان موذن زاده نبود ...مردی که ازوقتی بیاد دارم مهربان بود وپرازمهربانی با
مسجد...پدرشهیدی که تا اخرین روز زندگیش درارزوی دیدن حتی تکه ای ازتن
فرزند شهیدش به انتظارنشسته بود ...
مردی که بی ریا زندگی میکرد نه حقوقی ازبنیادشهید میگرفت نه
سهمیه شهیدی استفاده کرد خودش بود دنیای صادقانه وپرازتلاش وزحمت خودش
...ویک مسجد که همه دنیاش بود مردی که وقتی اذان میگفت ارامش روباهمه وجودت حس میکردی مردی که حتی سالهابعدباشنیدن هراذانی ، بیاد اذان گفتن اون
میافتم وهراذانی رو با اذان های اون مقایسه میکنم ...
موذن خوب من امروز به دیدار فرزندشهیدیش رفت کلمات رونمیتونم
بنگارش دربیارم ازرفتن اون؛ ...و سلام 143..جوانمردبیسوادباشعور......
ادامه مطلبما را در سایت سلام 143..جوانمردبیسوادباشعور... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mqapdaryag بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 10:13